انتقال زائران اربعین از شلمچه با ناوگان ایرانی امکان پذیر شد هوای کشور گرم‌تر می‌شود (یکم مرداد ۱۴۰۳) افزایش ۱.۳ درجه‌ای میانگین دمای هوای ایران در تیرماه تعطیلی و کاهش ساعت کاری ادارات و بانک‌های قم از دوم مرداد ۱۴۰۳ + جزئیات دستمزد عجیب سوادآموزی هر بیسواد در کشور خراسان‌رضوی پیشگام در واکسیناسیون دام نمرات امتحان نهایی چه زمانی اعلام می‌شود؟ بی‌اختیاری ادرار، یکی از علائم اصلی اختلال در کف لگن است بهره‌مندی ۵ هزار دانش‌آموز مشهدی از خدمات بهزیستی پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان‌رضوی (دوشنبه یکم مرداد ۱۴۰۳) | تداوم وزش باد در استان تا پایان هفته برای اولین بار در خراسان‌رضوی؛ افتتاح مرکز نگهداری شبانه‌روزی موقت اوتیسم تجویز آنتی‌بیوتیک در ایران ۱۰ درصد بیشتر از میانگین جهانی قاچاق معکوس دخانیات به دلیل قیمت پایین در ایران توصیه‌هایی در خصوص خشکی چشم | زائران اربعین مبتلا به خشکی چشم، اشک مصنوعی همراه داشته باشند کشف و ضبط ۱۳۰ قبضه سلاح جنگی غیر مجاز در شادگان خوزستان تغذیه و تحرک کافی از عوامل اثر گذار در حفظ سلامت استخوان و مفاصل است علت تأخیر در واریز حقوق تیرماه ۱۴۰۳ بازنشستگان تأمین‌اجتماعی | تعطیلات رسمی بهانه تأخیر در واریز حقوق و مستمری نشود! چرا مدیریت مصرف آب در تابستان امسال ضرورت دارد؟ | مراقب گرمای غیر طبیعی تابستان امسال باشید ابلاغ بیش از ۶۱ هزار میلیارد ریال از اعتبارات سرمایه‌ای خراسان رضوی ماجرای نامه مخبر برای حداقل‌بگیران تامین اجتماعی چه بود؟ | سه میلیون تومان برای متناسب‌سازی نیست! راه‌اندازی چهارمین مرکز خدمات جامع سلامت آموزشی در دانشگاه علوم پزشکی مشهد
سرخط خبرها

حبیب خدا

  • کد خبر: ۸۵۳۴۵
  • ۰۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۴۸
حبیب خدا
محمدرضا امانی - نویسنده

هیچ شب و روزی را به خاطر ندارم که خانه پدری خالی از مهمان‌های دور و نــــزدیــــک باشــــد. هم ولایتی‌هایی که به شهر می‌آمدند، اگر فرصتی می‌یافتند برای یک استکان چای یا اگر وسیله‌ای برای برگشت به روستا پیدا نمی‌کردند، برای یک شام ساده و جایی برای خواب به خانه ما می‌آمدند. هیچ وقت هم نشد پدر یا مادرم در مقابل این آمدورفت‌های بی پایان ترش رویی کرده باشند و ذره‌ای از آنچه را در خانه بود، از آن‌ها دریغ کنند.

دو سال پیش که پدرم به علت اشکال در ستون فقرات مدتی زمین گیر بود و به علت همین بیماری هم خانه ما خلوت‌تر شده بود، یکی از حسرت‌های پدرم سفره کوچکی بود که شب‌ها در خانه پهن می‌شد. اگر هم از خدا طلب عافیت می‌کرد، به این علت بود که مانند قبل میزبان اقوامش باشد و دوباره مهمان‌ها برای یک چای ساده هم که شده است پایشان به منزلش باز بشود.

هر کسی هم که به خانه مان می‌آمد، معمولا کیسه‌ای بر پشت داشت که یا چیزی بود که از روستا آورده بود تا در شهر بفروشد یا وسیله‌ای موردنیازش بود که از شهر خریده بود؛ از پوست گوسفند بگیر تا کیسه‌های بادام و گل‌های زعفران. حتی یک شب یکی شان یک شتر آورد و به درخت داخل حیاط بست. بچه‌های محل که از دیدن آن حیوان عظیم الجثه به وجد آمده بودند، جلو در خانه تجمع کرده بودند تا لای در حیاط را کمی باز بگذارم که حیوان را ببینند.

چهارده ساله بودم و با لنگه کفشی که دهان باز کرده بود به خانه آمدم. پدرم روی صندلی گوشه حیاط در آفتاب نشسته بود و داشت با ماشین دستی ریش هایش را می‌تراشید. لنگه کفش را از پایم بیرون آوردم و به گوشه‌ای پرتاب کردم و با بغض گفتم تا روزی که یک جفت کفش نو برایم نخرد، دیگر به مدرسه نخواهم رفت. پدرم حرفی نزد و به اصلاح صورتش مشغول شد. از پشت پرده پنجره دیدم که چند دقیقه بعد بیرون رفت. نیم ساعت بعد برگشت؛ درحالی که به عوض کفش یک جفت جوراب سرمه‌ای برایم خریده بود.

با دیدن آن جوراب‌ها چنان عصبانی شدم که به حیاط رفتم و یکی از کیسه‌های مهمان‌ها را وسط کوچه انداختم. اولین و آخرین سیلی آنجا از دست‌های بزرگ پدرم به گونه ام نشست. اصلی‌ترین قانون خانه را زیر پا گذاشته بودم که برای پدرم قابل بخشش نبود. حرمت مهمان بالاتر از هر چیزی بود. این عمل برایش حکم عاقبت به خیری خودش و فرزندانش را داشت. مهمان برای پدرم حقیقتا حبیب خدا بود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->